از لحظه های شیرین امیدواری ...

ساخت وبلاگ

تو کیستی؟

که چنین با من مهربانی .

از آن دست مهربان. که من این جا مجبورم بگویم : این همه!!

آمده ای ، دست مرا می گیری،

و آن‌قدر زیاد مهربان ، که می گذاری من به تو نگاه کنم.

و با نگاه خود محاصره ام می کنی، بندی ات می شوم.

گیجم می کنی، فقط به تو فکر می کنم.

راهم را می گیری، کوچه های بی انتهای خیالم را می بندی.

و می گویی: بیا!

و می گویی: نرو! آنجا! نرو!

هر جا نرو که آغوش من نیست!

هر جا که آغوش من هست بیا!

قدم بر می دارم. به خطا. یا به درست. شاید هنوز باورم نیست که بیدارم یا خواب؟

ولی تو همچنان نگاهم می کنی.

راه می افتم.

تو لبخند می زنی!!

چشم هایم را می بندم و می دوم!!

حتا اگر در خوابم ، بگذار بدوم به سمت تو!

چشمهایم را می بندم ، و فقط به سوی تو می دوم !

چه حس خوبی ! انگار در آغوش تو می دوم!!!

من می چرخم. در بی وزنی همه ی این مهربانی.

به دور خودم.

و به دور تو!!

در جهانی که همه جایش آغوش توست.

آغوش گرم ِ این خدای مهربانی که من دارم!

خدایا! خیلی دوستت دارم!

1388.11.27،،،،،،

گاهی چقدر این چیزهای خوب ، دور از ذهن می‌آید،

درحالی که همیشه در همین نزدیکی است

در اتاق کناری،

ولی بازهم فاصله اش خیلی زیاد است، دستم نمیرسد

کاش می‌توانستم معجزه کنم،

1393.03.22

و بعد ازین، سعی کرده ام هیچ وقت به امید فکر نکنم،

هیچ وقت حتی به ایستادن هم فکر نمیکنم

چه رسد به راه رفتن، یا حتی دویدن

همه چیز دروغ است! هیچ چیز خوبی در کار نیست!

آغوش و فلان و بیسار هم که تابلوئه از اول ...

اصلا اصل اساس محبت زیر ساتور سواله ، نوبت به بقیه نیست،

آه ، خدایا ، مرا تلخ تر ازین هرگز دیگر نخواه ! از این جای این دنیا ......

ما را در سایت از این جای این دنیا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alifayyazi بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 8:50