از صداقت محض مطلق تلخ لعنتی دارک و لجوج

ساخت وبلاگ

وقتی گریه ها تموم میشن؛

اون وقت،

من میام این‌جا، و این خیلی وقته ، از وقتی یادم میاد،

و کارم اینه:

مثل چی!!!؟ میام اینجا و فقط به تو التماس میکنم،

که چی بشه؟

راستش خودمم نمی فهمم. من هیچ نمی فهمم،

که چرا این همه وقته که میام اینجا. دیگه خیلی وقت شده واقعا! نه؟ و فقط مثل چی؟ به تو التماس میکنم،

برای گریه ای که همین الان تموم شد؟

یا واسه اونی که داره میاد؟ با کلمات بعدی، با یک پست دیگه و چند تا تاریخ و این چیزا زیرش؟

چراش با خودت، اصلن ولش؟

من و اشک تو یک روز واسه تو دنیا اومدیم، اینا رو ولش!

میخاستم بگم: ببین مثل چی؟! التماست میکنم : که فقط بخند!

تو که خیالت راحته برای ابد منو داری. شیش دونگ !

و مثل چی میدونی که چجوری تا ابد دوستت دارم،

بزار اینجوری فک کنم که این همه التماس کردن لااقل یه بار نتیجه داده، فقط واسه یه بار؟

اینا رم گفتم که فقط در جریان باشی،

من چرا؟ چقدر کوچیک و ناچیز و کمم؟ در برابر تو؟

اینقدر که هیچی ندارم، جز چند تا کلمه ناچیز واسه التماس کردن ، و خب من و اشک تو یک روز دنیا اومدیم. اینا رو ولش!

از آخر هم نفهمیدم دارم ؟ تو رو؟

علی حبک سهران سهران سهران ...

از این جای این دنیا ......
ما را در سایت از این جای این دنیا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alifayyazi بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 20:56