می چکد ، از عمق ِ سرد ِ این آسمان ِ بدجور بارانی .
قطره ای که نیست ، بس بی شباهت به دورترین خاطره ی بسیار دور از این لحظه که گویا هیچ اندیشه ای جز غم ِ یکریز ِ فصل های گذشته با او نیست.
قطره ی بی دریغ ! می چکد از عمق .
و دل ِ بیچاره ی لعنتی ، غمگین ِ بی سامان ِ هرجایی ، سوز می زند.
در حضور حسرت ! پادشاه ِ مطلق ِ ناامیدی ! سرودی از عجز و مویه می خواند.
تا در کنار گلدان های بی روح ، باتلاق ِ احتضاری در وجود آید !
شب، امشب ، زودتر از همیشه آمده است . با پاچین سنبله طیب اش.
تا کنار جاکفشی خالی بنشیند ، آن گوشه. برای خاطر همدردی !
... و بقیه اش را حالا دیگر همه می دانند ...
لعنت به من
که باز هر چیز ، بوی شور ِ خون گرفته .
و مثل همیشه ، تمام خاطراتت خانه را پر می کند.
خانه ای را که سقفش از ستاره هاست .
می چکد ، باران ِ خرد ِ دلتنگی ، و هر قطره :
لعنت به تو ، شب،
لعنت به زیبایی !
1399.12.11
mb.v5.17:12
از این جای این دنیا ......
ما را در سایت از این جای این دنیا ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : alifayyazi بازدید : 149 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:39